من اومدم بادست پر....
سلام به دوستای مهربونم...
دلم خیلی براتون تنگ شده بود...
من ومامان جونم چهارشنبه ساعت شب رفتیم باشگاه تابرای رفتن به تهران آماده بشیم...
همه اعضای خانوادم برای من اومده بودن.قراربودکه ماساعت شب حرکت کنیم ولی انقدراتوبوسموندیراومدکه
ساعت حرکتمون شدهمه کلافه شده بودن وخسته.خلاصه باهمه خداحافظی کردیم وحرکت کردیم.مربیمون
برای همه ساندویچ سفارش داد همه ماهم گرسنه بالذت خوردیم.ساعت نصف شب بودکه کمکم خوابمون
گرفته بودوخلاصه خوابیدیم.ساعت صبح رسیدیم تهران ورفتیم به پارک چیتکریه چندساعتی روهم
اونجااستراحت کردیم وبعدش صبحانه خوردیم.تازه ساعت شده بود ولی بایدصبرمیکردیم تاساعت تادرورودی
باشگاه بازبشه.خلاصه بازشدومارفتیم داخل باشگاه.مربیهای هراستان رفتندتا لیست اسم بچه هاروبرای قرعه
کشی بدن.درست تاساعت طول کشید.اول بایدکاتاروها مسابقه کاتا میزدن.که منم جزوشون بودم. البته
ازبچه های باشگاهمون فقط مربی برای کاتا نفر روانتخاب کرد.اسمموکه اعلام کردن قلبم شروع کردبه تپیدن
استرسم رفته بودبالا مامانموکه نگوتمام دستاش میلرزید بهم گفتن که رنگ قرمز ببندم برم تو زمین یک کاتای
خیلی خوب روانتخاب کردم وفرم رواجراکردم وبرگشتم سرجام منتظرشدم تاحریفم بره فرمشواجراکنه کارش که
تموم شداومدسرجاش نشست حالادیگه قلم داشت وای میستادچون بایدمنتظر رای داورامی شدیم وقتی هر
تاداورپرچم قرمز روبالابردن انگاریک لحظه قلبم ایست کرده بود.بایددوباره منتظرحریف بعدی میشدم وقتی
دیدمش شوکه شدم گفتم برده منو خلاصه یکی یکی حریفامو پشت سرگذاشتم
واول شدم.
حالا من یه مدال طلا دارم............ویه مدال برنز.............